آیا تا به حال فکر کردهاید که چرا ما دست به کارهایی که انجام میدهیم میزنیم و از خودتان بپرسید چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟! یا به عبارت دیگر چرا کارهایی که انجام میدهیم را، انجام میدهیم؟! چرا ما اغلب به روشهای غیرمنطقی و غیرمفید عمل میکنیم، حتی اگر به خوبی از غیرمفید و منطقی بودن آن آگاه باشیم؟ واقعا چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟
به عنوان مثال، چرا ما اغلب نگران مشکلاتِ خیالیِ آینده هستیم، حتی اگر میدانیم که به احتمال زیاد هرگز اتفاق نمیافتند؟ یا چرا ما اینقدر اهمیت میدهیم که غریبهها در مورد ما چه فکر میکنند، افرادی که قبلاً هرگز آنها را ندیدهایم و احتمالاً هرگز دوباره آنها را نخواهیم دید؟
و چرا مدام احساس میکنیم که نیاز داریم از خودمان انتقاد کنیم و به خاطر اشتباهات کوچک خود را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهیم، حتی اگر میدانیم که این رفتارها به هیچ وجه مفید نیستند.
ذهن انسان پر از عیب و ایراد است و بسیاری از آنچه که فکر میکنیم و انجام میدهیم چندان منطقی نیستند. این منطقی نبودن تا زمانی است که به گذشته و روند تکاملی نسل بشر و روشهای جدیدی که امروزه از تواناییهای شناختی (ذهنی) خود استفاده میکنیم را نادیده بگیریم.
اگر این موضوع دغدغه ذهنی شما هم هست، از شما دعوت میکنم تا این نوشته را که توسط دکتر استیون هیز روانشناس برجسته امریکایی نوشته و در سایت سایکولوژیتودی منتشر شده است رو مطالعه فرمایید.
این متن دیدگاهی تازهای به شما درباره ارتباط رفتارهای ما با رفتارهای تکاملی انسان خواهد داد و قادر خواهید بود به سوال چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟ را با دیدی پاسخ دهید.
چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟
تقصیر اجداد ماست!
در قسمت اعظم تاریخ بشریت، انسانها در قبایل کوچکی زندگی میکردند که با چالشهای دنیای طبیعی احاطه شده بود. حیوانات خطرناک در نزدیکی آنها کمین کرده بودند و گروههای دشمن و متخاصم میتوانستند بر سر منابع کمیاب بجنگند.
آنهایی که در قبایلی بودند که یاد گرفتند برای مدیریت تهدیدها و چالشها با هم کار کنند، احتمال بیشتری داشت که فرزندان خود را بزرگ کرده و ژنهای خود را به نسل بعدی منتقل کنند. اما همین مهارت مستلزم داشتن حساسیت به علائم احتمالی خطر، هم به طور مستقیم و هم از طریق یادگیری و شرطیسازی بود، بنابراین راهبردهای رفتاری به کار گرفته شد.
یادگیری علایم خطر با “یادگیری ارتباطی” قدمتی خیلی طولانی دارند. ما زمان زیادی برای مهارت یافتن در آن داشتیم. توانایی اجتناب از تهدیدهای مبتنی بر فرآیندهای نمادین (“جانوری را در رودخانه دیدم. مراقب باشید”) یک مهارت انسانی جدیدتر و ظاهراً منحصر به فرد است، اما ما به عنوان بشر زمان کافی داشتیم که در آنها نیز مهارت کسب کنیم.
“انتظارات کلامی” میتوانند به راحتی مدارهای بقای تاریخی و باستانی ما انسانها را در مغز مهار کنند و پاسخی باشند برای پرسش چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟
امروزه، ما در محیط بسیار متفاوتی زندگی میکنیم، اما هنوز آن مدارها و گرایشها را داریم. و با در نظر گرفتن این بینش، بسیاری از بیماریهای روانی که بسیاری از ما را درگیر میکند، شروع به معنادار شدن میکنند. مشکل این است که “یادگیری ارتباطی” انسان اکنون، در مهارتهای ما نسبت به گذشته بیش از حد گسترش یافته است.
ما به عنوان انسان معمولا به طور روزانه با یک سری باورها و حالتهای ذهنی رو به رو میشویم که در واقع منطقی نیستند. در ادامه به 5 مورد از این عوامل اشاره میشود.
چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟
1- تصور خطر و پیشبینی بدترین حالت ممکن
در دوران مدرن، ما اغلب با افکار منفی و ترسناک دست و پنجه نرم میکنیم. ما به سرعت متوجه خطر میشویم و تصور میکنیم که بدترین چیزها در راه است. به نظر میرسد تفکر منفی زندگی را سختتر و دشوارتر از آنچه هست میکند. ما به عنوان انسان نسبت به گذشته در امنیتی بیشتر از همیشه هستیم، با این حال هرگز تا این حد احساس خطر نکردهایم.
تصور اینکه هر غریبهای که شبهنگام در راه بازگشت به خانه با آن روبرو میشویم یک مجرم خطرناک نیست، سخت نیست. عمدا آن را امتحان کنید (فقط یک بار!). از این که چقدر این باور آسان است شگفت زده خواهید شد. چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟
با این حال، در یک چارچوبِ زمانیِ تکاملی، تشخیص خطر احتمالی برای بقای نسل و قبیله حیاتی بود. فرض کنید در نزدیکی خود یک شکل مبهم و گرد میبینید. میتوانید مثبتاندیش باشید و فرض کنید که این فقط یک سنگ بزرگ است و راه خود را ادامه دهید. یا در عوض، یک تفکر منفی داشته باشید، بدترین حالت را فرض کنید و فکر کنید که در واقع آن جسم خرس بزرگی است که منتظر است شما را بکشد.
اگر تفکر منفی را انتخاب کنید و مرتکب اشتباه شوید، اتفاق مهمی رخ نمیدهد. میترسی، مسیرت را عوض میکنی و تمام. با این حال، اگر به عنوان یک مثبتاندیش اشتباه کنید و آن جسم سنگمانند واقعا خرس بزرگی باشد، یک وعده غذایی آن می شوید!
همان طور که دیدید، تفکر منفی نسبتا استراتژی بهتری است، به همین دلیل ما بازماندههای افراد با تفکر منفی و شناسایی کنندگان خطر هستیم.
مشکل اکنون این است که اکثریت قریب به اتفاق خطرات ما به صورت شناختی (ذهنی) ایجاد میشوند. تقریباً میتوانیم نگران هر چیزی باشیم. اگر نتوانیم آن بخش از ذهن خود را مهار کنیم، تمایل ذاتی ما به شناسایی و اجتناب از خطر میتواند بر توانایی ما برای زندگی غلبه کند.
2- نشخوار خاطرات آزاردهنده
ما اغلب به مرور خاطرات دردناک خود میپردازیم. مواقعی را به یاد میآوریم که حرفی نابهجا زده باشیم، یا زمانی که بسیار آسیبپذیر، رنجیده یا آزرده بویم. حتی با وجود اینکه این خاطره خیلی وقت پیش اتفاق افتاده است، ما هنوز میتوانیم نیش آن را چنان تازه احساس کنیم که انگار دیروز اتفاق افتاده است. ذهن ما خواه ناخواه ما را وادار میکند درد خود را بارها و بارها زنده کنیم.
در دوره تکامل، مرور خطرات گذشته احتمالاً به اجتناب از آنها کمک کرده است. فرض کنید با یک حیوان خطرناک روبرو شدهاید و به سختی توانستید خود را از چنگ آن نجات دهید. احتمالاً تکرار این تجربه در ذهن و مرور این مبارزه با جزییات باعث میشود متوجه شوید که چه کار اشتباهی انجام دادید و چه کارهای بهتری می توانستیدانجام دهید، تا برای دفعه بعدی که با یک حیوان وحشی روبرو می شوید آماده کردهتر باشد. تا اندارهای احتمالا نشخوار فکری شانس بقای اجداد ما را بیشتر میکرد.
همانطور که حل مسئله به صورت رمزی و نمادین، در ذهن ما غالب میشد، میتوانستیم چیزهای بیشتر و بیشتری را نشخوار کنیم: جزئیات، ترس از سلامتی و توانایی، یا منبع احتمالی مبارزاتمان. چیزی که زمانی مفید بوده است با توانایی هاینمادین و رمزی ترکیب شده و این فرآیند سمی و ناکارآمد را تولید میکند.
چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟
3- نگرانی در مورد اینکه دیگران چه فکری میکنند
در دنیای امروز، ما اغلب نگران آبرو و اعتبار خود هستیم. ما در مورد شان و منزلت خود و آنچه دیگران ممکن است در مورد ما پشت سرمان بگویند نگران هستیم. و به دلیل این نگرانی، قوانینی را برای رفتار قابل قبول و غیر قابل قبول تنظیم میکنیم. ما قوانینی را برای آنچه که «قرار است» بپوشیم، آنچه «قرار است» بگوییم و حتی آنچه «قرار است» فکر و احساس کنیم ابداع میکنیم.
در دوران ماقبل تاریخ، نگرانی در مورد جایگاه و منزلت مزیت دیگری برای بقا بود. انسانها به خودی خود بسیار آسیبپذیر هستند و اگر اجداد ما میخواستند زنده بمانند، باید موقعیت خود را در گروه تضمین میکردند. با پیگیری اینکه چگونه دیگران را تحت تأثیر قرار میدهیم، توانایی ما برای همکاری و بقا افزایش یافت. از این رو حساسیت اجتماعی یک مزیت است.
مشکل این است که در حال حاضر عدم داشتن “لایک” کافی در فیس بوک و اینستاگرام و شبکههای اجتماعی میتواند باعث این احساس شود که از گروه طرد شده است. ما میتوانیم هر رفتار خود را کنترل کنیم و با هر قانون اضافی زندگی خود را کوچکتر و کوچکتر کنیم. همانطور که برای جلوگیری از طرد شدن، نقش بازی میکنیم، حتی زمانی که پذیرفته میشویم باز هم نقش بازی میکنیم.
4- مقایسه خود و «من به اندازه کافی خوب نیستم»
در دوران مدرن، ما اغلب خود و دستاوردهایمان را با دیگران مقایسه میکنیم. و هر زمان که از انتظارات خود کوتاه بیاییم (که ناگزیر هر از گاهی اتفاق میافتد)، سریع چوب را بلند میکنیم و خودمان را میزنیم. ما کاستیهای خود را بهعنوان :شکست شخصیتی” میبینیم و به این نتیجه میرسیم که «به اندازه کافی خوب نیستیم» و این برداشت باعث میشود در این فرآیند احساس آسیب و آسیبپذیری کنیم.
در دوران ماقبل تاریخ، آنچه بیش از همه مهم بود، این نبود که آیا مردم نسبت به خودشان احساس خوبی دارند یا اینکه از بقیه بهتر عمل میکنند. در عوض، آنچه واقعاً مهم بود این بود که آیا میتوانید برای زنده ماندن با هم کار کنید؟
درجاتی از مقایسه خود احتمالاً یک مزیت بود. کودکان خردسال را تماشا کنید که بازی هایشان را انجام میدهند، و خواهید دید که درجاتی از درد عاطفی ناشی از باخت، انگیزهای برای از بین بردن شکاف بین خود و دیگران است. همیشه همینطور بوده است.
اکنون “مقایسه خود” و “انتقاد از خود” میتواند تا حد دیوانهکننده پیش برود. برای یک چیز، ما دیگر خودمان را با اعضای قبیله خود مقایسه نمیکنیم. میتوانیم خودمان را با داستانهای زندگی تخیلی، عکسهای فتوشاپشده یا حمامهای طلاکاری شده افراد ثروتمند و مشهور مقایسه کنیم. میتوانیم تصور کنیم که اگر عملاً از هر نظر کامل نباشیم، به این معنی خواهد بود که به اندازه کافی خوب نیستیم. جای تعجب نیست که هم خودشیفتگی و هم احساس “ناامنی فردی” در حال افزایش هستند.
چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟
5- همیشه به چیزهای بیشتری نیاز دارید
در دوران مدرن، مردم هرگز از آنچه که دارند راضی به نظر نمیرسند. ما همیشه به دنبال هدف بزرگ بعدی هستیم، به این امید که احساس رضایت و شادی که مدتها منتظرش بودیم را برایمان به ارمغان آورد. متأسفانه، لحظهای که به هدف خود میرسیم، احساس رضایت و شادی تازه به دستآمده ما به سرعت از بین میرود. ماشینی که تازه خریدهایم فقط به یک ماشین تبدیل میشود و ما چشمانمان را به چیز بزرگ بعدی در افق معطوف میکنیم. این نیاز کنترلنشده رسیدن به موارد بیشتر، دستوری برای طمع و رنج روانی است.
در دوران ماقبل تاریخ، جستجو برای چیزهای مثبت بیشتر کاملاً ضروری بود. در یک محیط با منابع محدود، داشتن غذای بیشتر، سلاحهای بیشتر و هر نوع منابع دیگر میتواند یک مزیت بقا باشد. محدودیت عملی و مادی بود. حتی یک پادشاه شاید چیزی را که یک فرد طبقه متوسط به پایین امروز میتواند داشته باشد را در اختیار نداشت. در حال حاضر، این “بیشتر” خواستن، ما و سیارهای را که در آن زندگی میکنیم را به سوی نابودی میکشاند.
آنچه که میتوانید و نمیتوانید تغییر دهید
مغز و استعدادهای رفتاری ما برای چالشهای قرن بیست و یکم و با مسایل پای ثابت رسانهها که شامل رویدادهای ترسناک و مقایسههای اجتماعی قضاوتآمیز، رشد نیافته است. کارهای عجیب و غریبی که ما انجام میدهیم معمولاً به این دلیل است که ذهن ما در تلاش است تا با استفاده از فرآیندهای ذهنی که برای دنیای مدرن طراحی نشده است، مشکل باستانی و تاریخی مرتبط با ایمنی و تعلق را حل کند.
شما کاری را که برای انجام آن تکامل یافتهاید متوقف نخواهید کرد. شما از داشتن افکار دشوار درباره آنچه ممکن است در آینده نزدیک یا دور پیش بیاید، دست برنخواهید داشت. همچنین نمیتوانید همیشه در برابر میل به نشخوار فکری، نگرانی در مورد نظرات دیگران مقایسه خود با دیگران و اشتیاق رسیدن به چیزهای بیشتر مقاومت کنید. ما به سادگی میمونها نیستیم.
با این حال، ما میتوانیم یاد بگیریم که رابطه خودمان را با خود تغییر دهیم. ما میتوانیم بیاموزیم که نگرانیها و افکار دشوار خود را، بدون گیر کردن و گرفتار شدن در آنها، داشته باشیم. به جای ترسیدن از زندگی ذهنی و اجازه سلطه آن بر اعمال ما، میتوانیم متوجه آن شویم و دوباره روی آنچه واقعا مهم است تمرکز کنیم.
این کار زمان میبرد، صبر میخواهد و مهمتر از همه به تمرین نیاز دارد.
هر زمان که در افکار و احساسات دشوار گرفتار شدید، میتوانید یک نفس عمیق بکشید و از خود بپرسید که چگونه کشمکش و تقلایی مانند این میتوانست به اجداد دور شما کمک کند. ممکن است حس شفقت و مهربانی بیشتری در خود به وجود بیاورید. بیشتر اوقات، متوجه خواهید شد که “ذهن مسئلهحلکن” شما فقط سعی میکند شما را ایمن و در گروه نگه دارد. این همان میمونی است که ما هستیم و پاسخی به چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟
ترجمه شده از سایت psychologytoday
روزبه کمایی ، کارشناس ارشد روانشناس بالینی
چرا همیشه اینجوری رفتار میکنم؟
844 بازدیدمطالب دیگر:
تعبیر روانشناسی 9 خواب رایج
آرام کردن ذهن مضطرب با 5 سوال
راز غلبه بر چالش های زندگی